فکر کنم تا یه مدتی تا دوباره دستم به نوشتن روون بشه نوشته های قدیمیم رو کپی خواهم کرد. برای خودم یک کم عجیبه که آدمی به پر چونگی خودم الان دستش به نوشتن نمیره. فکر کنم این اعتیاد به فیس بوک خیلی سنگین بود
نوشته این زیر در 07/15/2007 نوشته شده بوده. زمانی که پیش خانواده و هزارتا دوست خوب بودم ولی تو یه مملکتی که هممون رو دونه دونه فراری داد. دارم فکر می کنم اگر من تو اون شرایط انقدر تنها بودم الان باید یه ای ول به خودم بگم که این گوشه دنیا در حالی که نه مامان و بابا و خواهر کوچولیی هست که به پر و پای هم بپیچیم نه جز یکی دو نفر از اون دوستان بیشمار و مهربونم کسی در شعاع حتی تلفنی حرف زدن، هنوز از تهایی مفرت نمردم. البته احساسهایی که تواون دور دورا تو این نوشته نوشتم هنوز باهامن. این نیاز و جستجوی ابدی دنبال جفتی که هر چی میگذره یافت نشدنی تر به نظر میاد
آ آ آ آ آ ی ی ی ی ی ی و و و ا ا ا ا ی ی ی ی هوا ا ا ا ا ار ر ر ر ر ر
نمی دونم چرا داد و بیدادم میاد " به قول هایده " باز دلم از دنیا گرفته .این حس تنهایی از کجا میاد؟ دنیایی دوست دارم ولی تنهای تنهام. خانواده ام رو دارم ولی بازم تنهام الان همش فکر می کنم یه نفر تو این دنیا هست که فقط با اون تنها نخواهم بود......ولی ته دلم می دونم همچین یه نفری پیدا نخواهم کرد این تنهایی بدجوری رفته تو گوشت و پوست و خونم.....این تنهایی شده جزئی از من.....شده یه قدرتی که خیلی آدمها رو پس می زنه مبادا تنهاییش رو ازش بگیرن.....شده اون حسّی که میره دنبال کسی که تنهاش گذاشته...... تا بینهایت دنبال اونهایی میره که اومدن یه تلنگری به دلش زدن و رفتن.......انگاراونهایی رو که فراموشش کردن بیشتر دوست داره چون اینطوری حسّ تنهایی موجه می شه........اینطوری تنهایی من تقصیر شماهاست اینجوری میشه که دلم از دنیا می گیره **************************** چون همه یاران ما رفتند و تنها ماندیم
یار تنهاماندگان را دم به دم می خواندیم
جمله یاران چون خیال از پیش ما برخاستند
ما خیال یار خود را پیش خود بنشاندیم
ساعتی از جوی مهرش آب بر دل می زدیم
ساعتی زیر درختش میوه می افشاندیم
ساعتی می کرد بر ما شکر و گوهر نثار
ساعتی از شکر او ما مگس می راندیم
چون خیال او درآمد بر درش دربان شدیم
چون خیال او برون شد ما در این درماندیم
نوشته این زیر در 07/15/2007 نوشته شده بوده. زمانی که پیش خانواده و هزارتا دوست خوب بودم ولی تو یه مملکتی که هممون رو دونه دونه فراری داد. دارم فکر می کنم اگر من تو اون شرایط انقدر تنها بودم الان باید یه ای ول به خودم بگم که این گوشه دنیا در حالی که نه مامان و بابا و خواهر کوچولیی هست که به پر و پای هم بپیچیم نه جز یکی دو نفر از اون دوستان بیشمار و مهربونم کسی در شعاع حتی تلفنی حرف زدن، هنوز از تهایی مفرت نمردم. البته احساسهایی که تواون دور دورا تو این نوشته نوشتم هنوز باهامن. این نیاز و جستجوی ابدی دنبال جفتی که هر چی میگذره یافت نشدنی تر به نظر میاد
آ آ آ آ آ ی ی ی ی ی ی و و و ا ا ا ا ی ی ی ی هوا ا ا ا ا ار ر ر ر ر ر

یار تنهاماندگان را دم به دم می خواندیم
جمله یاران چون خیال از پیش ما برخاستند
ما خیال یار خود را پیش خود بنشاندیم
ساعتی از جوی مهرش آب بر دل می زدیم
ساعتی زیر درختش میوه می افشاندیم
ساعتی می کرد بر ما شکر و گوهر نثار
ساعتی از شکر او ما مگس می راندیم
چون خیال او درآمد بر درش دربان شدیم
چون خیال او برون شد ما در این درماندیم
No comments:
Post a Comment