Sunday, 1 August 2010

خورشید گرفتگی

دلم گرفته
خیلی زیاد هم گرفته
صبر چیزی که من هیچ وقت یاد نگرفتم ولی به نظر میاد دنیا داره مجبورم می کنه کم کم یاد بگیرم
دیشب تمرین صبوری کردم، ولی امروز انقدر دلم گرفته که نگو
دیشب دلم می خواست خودم باشم ولو اینکه اون خود من و دوست نداشته باشه، دیشب شاید بیشتر از همیشه خودم بودم ولی باز هم نه کامل
اشتباه نکنین این خودم که دارم میگم خود خود خودم نیستها، اونو سالها پیش گم کردم و سالهاست که به دنبالش گشتم، ذرههاش رو پیدا کردم گرد گیری کردم چسبوندم به هم، ذرههایی در حد مولکول ولی تازگی چه دشوار شده گشتن و چه قدر کوچکتر شده اند ذرههایی که یافت میشن و چقدر قبار گرفتهترنداین ذرهها

حرفم الا ن این بود که حتی همین من گم شده بدون خود در فاصله صمعی بسری یه آدم خواص که قرار می گیرم یهو رنگم عوض میشه حرفم عوض میشه، عکس العملهام، همه چیز. اون میشه خورشیدم و من دورش می گردم ، هرچی اون می خواد، هر چی اون میگه، اگه ناراحتم میکنه اعتراض نمیکنم، اگه شوخی بدی میکنه پا به پای خودش می خندم

و دیدم که چقدر این شکل و رنگ دروغی که به خیال خودش میخواد دلی به دست بیاره بر عکس اگر دلی بود این نزیدکیها هم فراریش میده. این رو وقتی برای یه دوست عزیز به منبر نصیحت نشسته بودم از زبون خودم شنیدم و یه لحظه دوزاری کجم یک کم جا به جا شد

اون آدم خواص که گفتم داره برام از خواص بودن در میاد، دیگه خورشیدم نیست و دیشب بعد از مدتها کنارش یک کمی خودمتر بودم و همین یک کمیهای کوچک بود که باعث شد با تمام وجود دروغ بودنها ی قبلیم رو حس کنم. و به خاطر بیارم که به اون دوست عزیز گفته بودم : آگه یه نفر هرچی تو بگی و بکنی خوب بدونه ، اگه بشینه از خوبیات بگه و حتی وقتی میدونی که باعث نارحتیش شدی اعتراضی به هیچ کار یا حرف تو نداشته باشه بالا نمیاری؟ یا اگه یه نفر درست مثل مامان باشه برات؟ میدونم مامانها دوست داشتنین و لی هممون از حمایت بیش از حدشون و گیر دادنهاشون بارها به مرزی رسیدیم که خارج از تحمل بوده.
اینها رو به اون دوست عزیز نصیحت کردم در حالی که انگار کسی از من بیرون اومده بود و داشت خودم رو روشن می کرد

دیشب به شوخیش اعتراض کردم وقتی ناراحت کننده بود، دیشب اصراری نبود برای موندنش یا اصلا آمدنش، دیشب من به محور خودم
چرخیدم، دیشب لکه های خورشیدم و دیدم چون دیگه از نورش کور نبودم

ولی دلم گرفته، دلم میگه حیف، دلم میگه حیف که نتونستی گرمای خورشیدی بگیری و اسیر نشی ، میگه یاد بگیر که من دوست داشتنیم و برای اینکه دوستم بدارند احتیاجی به دروغهای تو ندارم، دلم میگه یک کمی دیره، دیگه خورشیدت برام گرفته من ازش آزرده ام و زخمی و تو با دروغهات به اندازه اون در زدن این زخمها به من سهیمی

خوشیدم گرفته
دلم گرفته


1 comment:

  1. دیدن, خودش اولین قدمه...درد داره میدونم اما دردش می ارزه وقتی به قدم دوم برسی...و سوم و چهارم. قوی باش دختر خوب.

    ReplyDelete